وقتی خدا بیخ خرت رو میگیره و سرتو میکنه زیر آب، اون زیر نگه میداره نگه میداره نگه میداره تا دست و پا زدن و التماس کردنت رو ببینه، میشی مثل من که دارم پاچه خدا رو میگیرم. گیر الکی دادن به خدا کار آدمیه که کم آورده. کار آدمیه که عجزش و این که غلطی نمی تونه بکنه بهش ثابت شده. کار من خریه که گیر افتادم وسط یه عالمه چرندیات مزخرف و هر چی زور می زنم که یه تکون به این جمود مخرب بدم، نمیشه. فقط روز به روز فشار بیشتر میشه. حالم دیگه داره از زندگی به هم می خوره. یک مشت چرندیات پوچ بی معنی تحویل آدم میشه، اسمشم میشه زندگی. یه مشت آدم خودخواه زبون نفهم مغرور، ادمایی که تو یه دنیای دیگه سیر میکنن و تو خواب و خیالند. یعنی قشنگ دلم می خواد داد بزنم سر زندگی و هر چی از دهنم در میاد بگم. شدت عصبانیت من و حجم کم آوردنم، خستگی ای رو رو دلم نشونده، که زمین و زمان رو برام بی معنی و مسخره کرده. مثل کوه نوردی که گرفتار برف شده و دیگه نای رفتن نداره، درست لحظه ای که چشماش سنگین شده و می خواد بخوابه و مثل تو فیلما هی تو صورتش می زنن که نه تو نباید بخوابی، اما گوشش بدهکار نیست. قله برای اون کوه نورد بی معنیه. می دونه که اگه بخوابه میمیره، ولی هیچ چیز دیگه ای براش مهم نیست، هیچ چیز براش معنی نداره. فقط خواب.
حالم از دنیا و زندگی و به هم می خوره. میرم چون مجبورم برم. از بی کفنی زنده ام
نظرات شما عزیزان:
هانیه
ساعت14:57---11 مرداد 1392
نگران نباش همه چی درست می شه.....اگر هم نشه بی خیال دنیا زود می گذره
|