حتا اگر روزی به تو خیانت کنم بدون شاید در جواب خیانتی بوده که به من کرده ای... گرچه من هیچ نمی دانم اما روح سرکشی دارم که مرا تا منتها الیه تنهایی هایت راه می برد و آنجا که خود را بدون من به گرمی تنی سرگرم می کنی که من نیستم٬ شایداین روح من است که عرق سردی بر تنت می نشاند. الهه ی باران سر از گرمای آغوش مرد برداشت و به خط نوشته ای نگریست که روز تولدش به او هدیه داده بود... خیس عرق بود.عرق شرمی که نمی دانست از کجا بر سردی تنش نشسته است..
نظرات شما عزیزان:
|